آی واژه | خاقانی

طبع تو دمساز نیست چاره چه سازم

کین تو کمتر نگشت مهر چه بازم

کین تو کمتر نگشت مهر چه بازم
کین تو کمتر نگشت مهر چه بازم
کین تو کمتر نگشت مهر چه بازم
کین تو کمتر نگشت مهر چه بازم
کین تو کمتر نگشت مهر چه بازم
کین تو کمتر نگشت مهر چه بازم
تیر جفایت گشاد راه سرشکم
تیر جفایت گشاد راه سرشکم
تیر جفایت گشاد راه سرشکم
تیر جفایت گشاد راه سرشکم
تیر جفایت گشاد راه سرشکم
تیر جفایت گشاد راه سرشکم
تیر جفایت گشاد راه سرشکم
تیغ فراقت درید پردهٔ رازم
تیغ فراقت درید پردهٔ رازم
تیغ فراقت درید پردهٔ رازم
تیغ فراقت درید پردهٔ رازم
تیغ فراقت درید پردهٔ رازم
تیغ فراقت درید پردهٔ رازم
تیغ فراقت درید پردهٔ رازم
از شب هجران بپرس تا به چه روزم
از شب هجران بپرس تا به چه روزم
از شب هجران بپرس تا به چه روزم
از شب هجران بپرس تا به چه روزم
از شب هجران بپرس تا به چه روزم
از شب هجران بپرس تا به چه روزم
از شب هجران بپرس تا به چه روزم
ز آتش سودا ببین که در چه گدازم
ز آتش سودا ببین که در چه گدازم
ز آتش سودا ببین که در چه گدازم
ز آتش سودا ببین که در چه گدازم
ز آتش سودا ببین که در چه گدازم
ز آتش سودا ببین که در چه گدازم
ز آتش سودا ببین که در چه گدازم
زهرهٔ آن نیستم که پای تو بوسم
زهرهٔ آن نیستم که پای تو بوسم
زهرهٔ آن نیستم که پای تو بوسم
زهرهٔ آن نیستم که پای تو بوسم
زهرهٔ آن نیستم که پای تو بوسم
زهرهٔ آن نیستم که پای تو بوسم
زهرهٔ آن نیستم که پای تو بوسم
پس به چه دل دست سوی زلف تو یازم
پس به چه دل دست سوی زلف تو یازم
پس به چه دل دست سوی زلف تو یازم
پس به چه دل دست سوی زلف تو یازم
پس به چه دل دست سوی زلف تو یازم
پس به چه دل دست سوی زلف تو یازم
پس به چه دل دست سوی زلف تو یازم
باز نیازم به شاهد و می و شمع است
باز نیازم به شاهد و می و شمع است
باز نیازم به شاهد و می و شمع است
باز نیازم به شاهد و می و شمع است
باز نیازم به شاهد و می و شمع است
باز نیازم به شاهد و می و شمع است
باز نیازم به شاهد و می و شمع است
هر سه توئی ز آن به سوی توست نیازم
هر سه توئی ز آن به سوی توست نیازم
هر سه توئی ز آن به سوی توست نیازم
هر سه توئی ز آن به سوی توست نیازم
هر سه توئی ز آن به سوی توست نیازم
هر سه توئی ز آن به سوی توست نیازم
هر سه توئی ز آن به سوی توست نیازم